1

صاحبان فرآیند کجایند؟

زمانی که سازمان‌­ها شروع به بهینه‌­‌سازی شیوه کارشان می­‌نمایند، به‌ طور ذاتی تمایل دارند این کار را از طریق بهبود عملکردها (وظیفه‌‌ها) انجام دهند. با‌ این‌ حال فرآیندهایی را که فرای عملکردها (cross-functional process) قرار دارند را بهبود نداده بلکه جهت بهبود تجربه مشتری، فرآیندها را از نو طراحی می‌کنند.

مدت زمان مدیدی است که آموزگاران بزرگ فرآیند مانند مایکل همر (Michael Hammer)، جیم چمپی (Jim Champy)، گری راملر (Geary Rummler) و آلن براچ (Alan Brache) ادعا کرده‌‌­اند که شرکت‌­ها باید برای خود یک «صاحب فرآیند» (Process Owner) تعیین کنند تا مطمئن شوند فرآیندهای فرا‌عملکردی نیز بهینه‌­‌سازی شده‌­اند. آن‌ها به مدت بیست سال محاسن این نقش را ستایش می‌کردند، نقشی که عهده‌دار آن کسی بوده که وظیفه‌‌اش این است که مطمئن شود سازمان مانند گذشته تنها بین بخش‌­ها به بهینه‌­‌سازی نمی‌­پردازد. با این وجود شاهد تعداد اندکی از سازمان­‌ها بوده‌­ام که «صاحب فرآیند» داشته‌‌اند. چرا؟

این امر نمی‌تواند به‌ دلیل عدم وجود دستورات صریح باشد. آموزگاران، با جزئیات کامل شرح داده­‌اند که چگونه شرکت­‌ها باید افرادی را به سمت صاحب فرآیند، مشاور فرآیند و دیگر نقش­‌های یک ساختار رسمی مدیریت فرآیندها منصوب کنند تا بتوانند ۶ تا ۱۰ فرآیند فرا‌عملکردی (cross-functional processes) را مدیریت کنند. صاحبان فرآیند قرار است جایگاهی برتر داشته و مورد احترام باشند و با ایجاد رخدادها مرتبط باشند. وظایف آنها شامل موارد زیر می‌شود:

  • به عنوان صدای مشتری باشند، با درک تجربه کامل مشتری با شرکت، از لحظه‌­ای که مشتری از وجود شرکت آگاه می­‌شود تا لحظه‌­ای که رابطه‌­‌اش را با شرکت قطع می‌­‌کند، به‌عنوان صدای مشتری عمل نمایند.
  • نظارت بر فرآیند شاخص‌­های کلیدی عملکرد (KPIs) و مطلع کردن مدیران ارشد از چگونگی اجرای فرآیندها).
  • حصول اطمینان از اینکه چگونه فرآیندهای کلیدی سازمان می‌تواند مزایای رقابتی ایجاد کند، اگر این برتری وجود ندارد مطمئن شوند که اصلاحات صحیح در حال انجام است.

در میان شرکت‌­های متعدد، شرکت‌های Ari Products، نوکیا و شل به این توصیه عمل نموده و افرادی را به عنوان صاحبان فرآیند و در میان رده‌های بالای مدیریتی، مشخص کرده‌­اند. علاوه‌بر‌این، ساختار مدیریت فرآیند نیز ایجاد کرده‌­اند که پوششی سازمانی بر روی ساختارهای وظیفه‌ای و تولیدی بود. این شرکت­ها، توجه مدیران ارشد را بر روی فرآیندهای ضروری و شاخص‌­های کلیدی عملکرد نگه‌­داشتند و به‌طور گسترده­‌ای به موفقیت دست‌یافتند. به طور مثال Ari Products بهره‌­وری شرکتی خود را از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۶ به سه برابر رساند و بازگشت عملیاتی روی سرمایه خالص را از ۹.۵% به ۱۲.۵%  (از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷) بالا برد.

مدیران اجرایی این شرکت­‌ها (که من آنها را می‌شناسم)، امروزه بر این باورند که داشتن افرادی به‌عنوان صاحب فرآیند، برتری رقابتی چشمگیری در اختیار آنها قرار می‌­دهد. به‌­علاوه آن‌ها معتقدند که شرکت­‌هایی که چنین افرادی را در اختیار ندارند، مجبورند فارغ از اینکه بهره‌­وری­شان در ساختارهای وظیفه‌ای و بخش‌­های مختلف سازمان تا چه حد پیشرفت داشته‌­است، به سطح پایین‌­تری از رضایت مشتری قانع باشند. شرکت‌­های دیگری نیز بودند که افرادی را به عنوان صاحب فرآیند معین کردند، اما پس از مدتی به مدیریت به سبک وظیفه‌ایی برگشتند. چرا صاحبان فرآیند در این شرکت­ها باقی نماندند:

توجه به جای دیگری معطوف شد: تلاش برای منصوب کردن صاحبان فرآیند با توجه و حمایت مدیریت ارشد شروع شد اما پس از مدتی مسائلی فوری پیش‌­آمد و یا مدیریت ارشد تغییر کرد. بیشتر کارکنان این مسئله را به عنوان موضوعی گذرا که مدیریت جدید به آن علاقه دارد دیدند و بی‌­آنکه درگیر آن شوند، عقب نشستند تا مدیریت ارشد به برنامه نوآورانه بعدی بپردازد. زمانی که مدیر ارشد توجه خود را از این مسئله به چیز دیگری معطوف کرد، نقش صاحبان فرآیند منحل شد.

نقش‌ها به درستی درک نشدند: صاحبان فرآیند در سِمت خود منصوب شدند، اما هرگز بطور کامل متوجه نشدند که چه باید بکنند. الگوهای چندانی نیز برای ارجاع وجود نداشت و زمان برای آموزش بسیار اندک بود. مدیران برخی شرکت‌ها نیز صاحبان فرآیندی را انتخاب کردند که بیشترین تداخل را با فرآیند داشتند. موفقیت مدیران در ساختارهای وظیفه‌ای (عملکردی) همیشه به معنی موفقیت در نقش جدید (مدیر فرآیند) نبود، گاهی شیوه­ مدیریت مقتدرانه که درون ساختارهای وظیفه‌ای موفق عمل می‌کرد، در مدیریت فرآیندهای فرا‌عملکردی و بین‌بخشی بی­‌اثر بود.

فقدان پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری: مدیران شرکت­‌ها، صاحبان فرآیند را مسئول و پاسخگوی بهبودهای ایجاد شده در عملکرد فرآیند نمی‌­دانستند. بسیاری از شرکت‌­ها، افرادی را به سمت صاحب فرآیند منصوب کردند تا به‌عنوان مسئول برنامه‌ریزی، طراحی و پیاده‌سازی سیستم‌هایی نظیر «سیستم‌های برنامه‌ریزی منابع سازمانی» (ERP) عمل کنند. اما هنگامی که سیستم نصب شد، صاحبان فرآیند، کارهای خود را رها می‌کردند؛ چرا که شرکت، آن‌ها را مسئول اجرای فرآیند نمی‌­دانست. بنابراین هیچ‌کس برای مراقبت از عملکرد فرآیند پس از راه افتادن سیستم باقی نماند.

 این نقش تأثیرگذاری اندکی داشت: برخی شرکت­‌ها، صاحبان فرآیند را در سطح مدیریت میانی منصوب کردند. این افراد نتوانستند تأثیر کافی بر روی ذهنیت و فرهنگ سازمان داشته و بنابراین از دور خارج شدند. زمانی که باید داد و ستد کالا انجام می‌­شد، روابط محکم گزارش‌­دهی بخش‌­ها، روابط منقطع فرآیند را مغلوب ساخت. خواسته‌های رؤسای بخش‌های وظیفه‌ای مانند مدیر امور مالی، مدیر ارشد بازاریابی یا حتی رئیس شرکت بر خواسته‌های صاحبان فرآیند در زمینه دریافت و پردازش خریدهای مشتریان برتری داشت.

ساختار سازمانی بیش از حد پیچیده بود: بیشتر شرکت­‌های بزرگ، ساختارهای سازمانی پیچیده­‌ای دارند، گروه­‌های تولیدی با رؤسای مناطق مختلف و آنها نیز با مدیران بخش‌های وظیفه‌ایی در ستیزند و جنگی سه جانبه میان رؤسای در حال کار وجود دارد. شرکت‌های دیگر همه این‌ها را داشته و علاوه‌بر‌این، ساختار بخش‌بندی مشتری (customer segmentation structure)  نیز بر چارت سازمانی­‌شان اضافه میشد. افزودن یک بار اضافی فرآیند بر ساختاری که به خودی خود پیچیده است، کار را برای افرادی که باید با آن دست‌­و­پنجه نرم کنند، سخت‌­تر می­‌کند. در‌نتیجه زمانی که به شرکت­‌ها گفته می‌شود که بهتر است یک بعد فرآیند را به ساختارشان اضافه کنند، بسیاری از سازمان‌ها نمی­‌پذیرند تا شاید بتوانند امور را ساده‌تر نگه­دارند.

کارکنان احساس راحتی نمی­‌کردند: بیشتر کارمندان راحت‌­ترند که در یک محیط سازمانی سنتی کار کنند. مدیریت فرآیند به شیوه پیوسته، موجب سردرگمی آن‌ها و به‌هم‌ریختگی روابط و ماهیتی که با آن آشنا هستند، می‌­گردد. (چندبار تاکنون این جمله را شنیده‌اید؟ من در بخش مالی کار می­‌کنم یا بازاریاب هستم؟) کارکنان اگر نخواهند تغییر کنند، این توان را دارند که در برابر آن مقاومت کنند. زمانی که یک شرکت، بخش صاحبان فرآیند را به راه انداخت، رضایت مشتری بالاتر رفت، اما رضایت کارکنان آن شرکت کاهش یافت. یک رئیس جدید بر سرکار آمد تا از کارکنان ناراضی دلجویی کند بنابراین جدول سازمانی را به ساختار قدیمی­‌اش برگرداند!

به سازمان‌هایی که به‌طور جدی می‌خواهند به بهینه‌سازی در زمینه فرآیندهای متقابل برسند و آن را ابقاء کنند، توصیه می­‌کنم بخش «صاحبان فرآیند» را راه‌­اندازی کنند. البته این را هم می­‌گویم که باید به مشکلاتی که در بالا عنوان کردم نیز بپردازند تا شانسی برای موفقیت داشته‌باشند. اگر نمی‌­توانند این شرایط را فراهم کنند، سازمان‌شان باید رویکردی اتخاذ کند که به نوعی نیمی از این شرایط را داشته باشد.

ترجمه و گردآوری: تیم مدیریت محتوای رایورز